رسانهها منبع بنیادین و فراگیر پیامهای فرهنگی هستند. آنها در آموزش چگونگی رفتار ما و اینکه درباره چه موضوعاتی تفکر، احساس، عقیده، ترس و تمایل داشته باشیم (یا برعکس) سهیم هستند. نویسنده در این مقاله، از سهم بالقوه رویکرد مطالعات فرهنگی در شکلدهی به سواد رسانهای و نقدهای رسانهای بحث میکند و این مباحث را به نگرشهای رسانهای در باب چندفرهنگگرایی گره میزند. نوشتار حاضر کوتاه شدهای از ترجمه کامل این مقاله در سایت مرکز تحقیقات و مطالعات رسانهای روزنامه همشهری است.
رادیو، تلویزیون، فیلم و سایر محصولات فرهنگ رسانهای، متونی را تولید میکنند که هویتهای ما، برداشت ما از خویشتن، تصور ما از مرد یا زن بودن، ادراک ما از طبقه، قومیت و نژاد، ملیت، جنسیت و «ما» و «آنها» را میسازند. انگارههای رسانهای به شکلگیری دید ما از جهان و ایجاد ارزشهای پایدار کمک میکنند؛ آنچه که ما خوب یا بد، مثبت یا منفی و خیر یا شر به حساب میآوریم.
داستانهای رسانهای، نمادها، اسطورهها و منابعی را تولید میکنند که ما از طریق آنها، یک فرهنگ مشترک را میسازیم و خود را در این فرهنگ وارد میکنیم (خود را جزئی از این فرهنگ مشترک میدانیم). نمایشهای رسانهای غربی نشان میدهند که چهکسی صاحب قدرت و چه کسی فاقد آن است، چه کسی مجوز اعمال قدرت و خشونت دارد و چه کسی جایز نیست. آنها به قدرت منابع اقتداریای مشروعیت میدهند که بنا بوده به آنها مشروعیت بخشند و در مقابل نشان میدهند که افراد فاقد قدرت باید در جایگاه خود باقی بمانند یا تحت فشار باشند.
ما از بدو تولد تا لحظه مرگ، در یک جامعه رسانهای و مصرفی غوطه ور هستیم و از اینرو لازم و ضروری است یاد بگیریم که چگونه معانی و پیامهای رسانهای را درک و تفسیرکنیم و مورد نقد قرار دهیم. رسانهها ابزارهای فراگیری هستند که به ما یادمیدهند چگونه مرد و زن باشیم. آنها به ما نشانمیدهند که چگونه لباس بپوشیم، چگونه ظاهرآرایی و مصرف کنیم، چگونه با اعضای گروههای اجتماعی متفاوت تعامل داشته باشیم، چگونه مشهور و موفق باشیم، چگونه از شکست اجتناب کنیم و چگونه با نظام مسلط هنجارها، ارزشها، عرفها و رسوم هماهنگ باشیم.در نتیجه، تحصیل سواد رسانهای انتقادی، منبعی مهم برای افراد و شهروندان است تا یاد بگیرند که چگونه با یک محیط فرهنگی گمراهکننده روبهرو شوند.
یادگیری چگونگی خوانش، نقد و مقاومت در برابر فریبکاری فرهنگی- اجتماعی میتواند فرد را در رابطه با اشکال مسلط رسانهای و فرهنگی تقویت کند و قدرتمند سازد. سواد رسانهای انتقادی میتواند اقتدار و استقلال فرد را در مقابل فرهنگ رسانهای تقویت سازد و به افراد در مقابل محیط فرهنگیشان، قدرت بیشتری دهد.در این بخش، من از سهم بالقوه رویکرد مطالعات فرهنگی در سواد و نقد رسانهای بحث خواهم کرد. در سالهای اخیر، مطالعات فرهنگی بهعنوان مجموعهای از رویکردها شکل گرفته است که فرهنگ و جامعه را مورد مطالعه قرار میدهد.
مطالعات فرهنگی تأکید میکند که فرهنگ باید در روابط اجتماعی و نظام تولید و مصرف بررسی شود و بنابراین مطالعه فرهنگ در مجاورت مطالعه جامعه، سیاست و اقتصاد واقع شدهاست. مطالعات فرهنگی نشان میدهد که چگونه فرهنگ رسانهای ارزشهای مسلط، ایدئولوژیهای سیاسی، برنامههای توسعه اجتماعی و نوآوریهای زمانی خاص را مفصلبندی میکند.
مطالعات فرهنگی فرهنگ و جامعه، ایالات متحده را به مثابه یک زمین مسابقه و نزاع با چندین گروه و ایدئولوژی میبیند که برای تسلط (برهم) در حال کشمکش با همدیگرند. تلویزیون، فیلم، موسیقی و سایر محصولات فرهنگی عامهپسند، اغلب لیبرال یا محافظهکار هستند، هرچند آنها گهگاه جایگاههایی بیشتر رادیکال یا مخالف را مفصلبندی میکنند و اغلب به لحاظ ایدئولوژیک، مبهم و مخلوطی از موقعیتهای سیاسی متنوع هستند.
مطالعات فرهنگی ارزشمند است؛ چرا که ابزارهایی را فراهم میکند که فرد را قادر میسازد تا فرهنگ را بهصورت انتقادی خوانش و تفسیر کند، همچنین تمایز بین فرهنگ «والا» و «پایین» را در گستره محصولات فرهنگی از رمانها تا تلویزیون، با امتناع از ایجاد هر نوع سلسله مراتب یا قانون خاص فرهنگی از میان بر میدارد. رویکردهای پیشین به فرهنگ گرایش داشتند که مقدمتا ادبی و نخبهگرایانه باشند و فرهنگ رسانهها را به مثابه امری مبتذل، مهمل و فاقد ارزش توجه جدی به دوراندازند.
پروژه مطالعات فرهنگی، در مقابل، از برش میان فرهنگ به بالا و پایین یا عامهپسند در مقابل نخبه اجتناب کردهاست. نگهداشت چنین تمایزاتی مشکل است و عموما بهعنوان یک طرز تلقی برای ارزشگذاری زیباییشناختی هنجاری به خدمت گرفته شده و اغلب یک برنامه سیاسی است (مانند چشمپوشیدن از فرهنگ توده به نفع فرهنگ والا یا تجلیل از آنچه عامهپسند فرض میشود، درصورتی که فرهنگ والای «نخبه گرا» خوار شمرده میشود).
مطالعات فرهنگی به ما اجازه میدهد تا کل گستره فرهنگ را بهصورت انتقادی، بدون تعصبات و پیشداوریها در مورد یک رشته از متون، رسوم، عرفها و کنشهای فرهنگی، مورد بررسی قرار دهیم. همچنین برای ارزیابی محصولات فرهنگی، مسیری بیشتر سیاسی تا زیبا شناختی میگشاید که تلاش میکند موارد انتقادی و مخالف را از موارد هماهنگ و محافظه کار تمیز دهد. برای مثال، مطالعات فیلمهای هالیوودی نشان میدهد که چگونه فیلمهای دهه1960 نگاه رادیکال و مبتنی بر تصادم فرهنگی را ترویج میکردند و چگونه فیلمها در دهه1970 یک عرصه نبرد میان جایگاه لیبرال و محافظه کار بودند، هر چند فیلمهای اواخر دهه 1970، به جناح محافظهکار گرایش داشتند که کمککرد رونالدریگان بهعنوان رئیسجمهوری انتخاب شود.
برای مطالعات فرهنگی، مفهوم ایدئولوژی از اهمیت کانونی برخوردار است و برای بررسی ایدئولوژیهای مسلط در بازتولید روابط اجتماعی مبتنی بر سلطه و فرودستی، به کار گرفته میشود.
ایدئولوژیها، نابرابریها، فرودستیها و وابستگیها را طبیعی و مشروع جلوه میدهند و از این رو، موجب رضایتمندی از روابط سلطه میشوند. جوامع معاصر متشکل از گروههای متضادی هستند که ایدئولوژیهای متفاوت سیاسی دارند (لیبرال، محافظه کار،
رادیکال و ...) و مطالعات فرهنگی مشخص میسازد که چه ایدئولوژیهایی، اگر باشد، در یک محصول فرهنگی ارائه شده، مؤثر است (کدامیک را میتواند دربربگیرد و البته تشخیص تناقض گوییهای ایدئولوژیک).
بهعلت تمرکز مطالعات فرهنگی روی بازنمایی نژاد، جنسیت، طبقه و نقد آن از ایدئولوژیهایی که اشکال متنوعی از فشار و ظلم و ستم را ترویج میکنند، مطالعات فرهنگی خود را به برنامه چند فرهنگگرایی معطوف میسازد که نشان میدهد چگونه فرهنگ، اشکال مسلم نژادپرستی، جنسیتگرایی و تعصبات علیه اعضای طبقات گروههای اجتماعی فرودست و سبکهای زندگی بدیل را بازتولید میکند.
چند فرهنگگرایی، ارزش انواع متفاوت فرهنگ و گروههای فرهنگی را تصدیق میکند و مدعی است که برای مثال سیاهپوست، سرخپوست، آسیایی، بومی و سایر صداهای تحت ظلم و حاشیهای، اعتبار و اهمیت خودشان را دارند.
چند فرهنگگرایی تلاش میکند تا نشان دهد چگونه صداها و تجارب مردمان مختلف، خاموش و از جریان مسلط فرهنگی حذف میشوند و نیز برای مفصل بندی نگرشها، تجارب و اشکال فرهنگی متنوع توسط گروههایی که از جریان مسلط محروم شدهاند، مبارزه میکند. این امر آن را آماج نیروهای محافظه کار قرار میدهد که میخواهند قوانین موجود مبتنی بر برتری جنس مرد سفید پوست و اروپامداری را حفظ کنند و از این رو، چند فرهنگ گرایی را از دهه 1960 تاکنون در نزاعهای فرهنگی از طریق آموزش، هنرها و ایجاد محدودیت برای آزادی بیان مورد حمله قرارمیدهند. بنابراین، مطالعات فرهنگی، سیاست چند فرهنگگرا و آموزش رسانهای را ترویج میکند که قصد دارد افراد را از اینکه چگونه روابط قدرت و سلطه در متون فرهنگی همانند تلویزیون یا فیلم «رمز گذاری» میشوند آگاه سازد. اما همچنین مشخص میکند که چگونه مردم میتوانند در مقابل معانی با رمزگذاری مرجح مقاومت کنند و خوانش انتقادی و بدیل خودشان را ایجاد کنند.
مطالعات فرهنگی نشان میدهد چگونه فرهنگ رسانهای غربی برما فریبکاری و تلقین اعمال میکنند و از این طریق، افراد را قادر میسازد تا در مقابل معانی مسلط و مرجح در تولیدات فرهنگی رسانهها مقاومت نشان دهند و معانی خودشان را تولید کنند. همچنین میتواند جایگاههای مقاومت و نقد را درون فرهنگ رسانهها تمیز بدهد و بنابراین، به ترویج و توسعه آگاهی انتقادی بیشتر کمک میکند.
داگلاس کلنر